به آترینبه آترین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

به آترین کوچولوی بزرگ

بدون عنوان

1392/8/25 18:55
نویسنده : مامانی
384 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نی های عزیز

من امروز وارد شش ماهگی شدم . بابا و مامانم رو می شناسم ، صداشون و قیافشون رو تشخیص میدم . وقتی می بینمشون خوشحال می شم و بهشون می خندم . 

مامان و بابای من مثل هم سن و سالام ، همیشه کنارم نیستند.  از این موضوع هم اون ها ناراحتند و هم من . مخصوصا الان که دارم خوب میشناسمشون . وقتایی که نمی بینمشون بی قراری می کنم .

آخه میدونید : مامان و بابای من هر دو پزشک هستند. اردیبهشت ماه امسال هر دو امتحان تخصص دادند(قبل از به دنیا اومدن من) . نتایج امتحانشون رو اوایل مرداد ماه(پنج هفته بعد از به دنیا اومدن من) اعلام کردند خوشبختانه هر دو قبول شدند بابا رشته تخصصی روانپزشکی و مامان بیهوشی . همه خوشحال بودند و من رو مایه خیر و برکت میدونن . برای مامان خیلی سخت بود خودش رو راضی کنه که ثبت نام کنه ، همش به فکر منه و از طرفی رشته تحصیلیش هم سخته. ولی در هر حال هر دو از اول شهریور که من دو ماه و یک هفته بودم درسشون رو شروع کردند . سال اول کشیک هاشون زیاد و سنگینه . مامانم در ماه ١٥ کشیک ٣٠ ساعته داره، یعنی ٣٠ ساعت بیمارستانه ١8 ساعت خونه پیش من و دوباره تکرار این وضعیت . بابام هم ١٠ تا از این کشیک ها داره . برنامشون جوریه که یکیشون ساعت ٣ عصر به بعد پیش من باشه. من صبح ها پیش پرستارم لیلا جون و مادر جونم می مونم. عصر هم مامان یا بابا با مادر جون. مامان و بابا فقط ٥ روز در ماه با هم خونه اند .  خیلی سخته ، مگه نه؟ ولی وقتی به آینده فکر میکنیم می بینیم ارزش سختی کشیدن رو داره. خدا کمکشون کنه . خدا من رو هم کمک کنه و مواظبمون باشه.

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

یاسمن
3 آذر 92 15:22
سلام نی نی خوشگله چه عکسای قشنگی داری.دوس دارم مامانو بابا و نی نی 3تایی عکسشونو ببینم
پسر خاله
6 آذر 92 23:34
پسر خاله قربون آترین خوشگله بره! بزنم به تخته چقدرم تپل شده. با من قایم موشک بازی هم می کرد امروز